قوله تعالى: الله لا إله إلا هو الآیة... الله من له الالهیة و الربوبیة، الله من له الاحدیة و الصمدیة، ثبوته احدى، و کونه صمدى، بقاوه ازلى و سناوه سرمدى. الله نام خداوندى که ذات او صمدى و صفات او سرمدى، بقاء او ازلى و بهاء او ابدى، جمال او قیومى، و جلال او دیمومى، نامدارى بزرگوار، در قدر بزرگ و در کردار، در نام بزرگ و در گفتار، برتر از خرد و پیش از کى، و مه از مقدار، جلیلا خدایا که کرد کارست و خوب نگار، عالم را آفریدگار و خلق را نگهدار، دشمن را دارنده و دوست را یار، امیدها را نقد و ضمانها را بسنده، و کار هر خصم را پذیرنده و هر جرم را آموزگار، مرید را قبله و دل عارف را یادگار.


بر یاد تو بى تو روزگارى دارم


در دیده ز صورتت نگارى دارم

الله یادگار دل دوستانست، الله شاهد جان عارفانست، الله سور سر والهانست، الله شفاء دل بیمارانست، الله چراغ سینه موحدانست، الله نور دل آشنایانست و مرهم درد سوختگانست.


اندر دل من عشق تو چون نور یقین است


بر دیده من نام تو چون نقش نگین است‏

در طبع من و همت من تا بقیامت


مهر تو چو جانست و وفاى تو چو دین است‏

پیر طریقت جنید قدس الله روحه گفت من قال بلسانه، الله و فى قلبه غیر الله، فخصمه فى الدارین الله. کسى که بر زبان یاد الله دارد و بنام وى نازد، آن گه دل خویش با مهر غیرى بردازد بجلال و عز بار خدا که فردا در مقام سیاست تازیانه عتاب بدو رسد و خصم او الله بود. شب معراج با سید گفت «یا محمد عجبا لمن آمن بى کیف یتکل على غیرى؟


با محمد لو انهم نظروا الى لطائف برى و عجائب صنعى ما عبدوا غیرى»


یا عجبا کسى که مرا یافت دیگرى را چه جوید، و او را که مرا بشناخت بغیر ما چون پردازد!


چشمى که ترا دید شد از درد معافى


جانى که ترا یافت شد از مرک مسلم

پیر طریقت گفت: «اى سزاى کرم و نوازنده عالم، نه با وصل تو اندوهست نه با یاد تو غم، خصمى و شفیعى و گواهى و حکم، هرگز بینما نفسى با مهر تو بهم، آزاد شده از بند وجود و عدم، در مجلس انس قدح شادى بر دست نهاده دمادم».


لا إله إلا هو خدایى که نیست معبود بسزا جز او، در هر دو جهان سزاى خداوندى کیست مگر او؟ دست گیر خستگان نیست جز توقیع جمال و لطف او، نوازنده یتیمان نیست جز منشور کرم او. بار خدایى که دلهاى دوستان بسته بند وفاء او، جانهاى مشتاقان در آرزوى لقاء او، ارواح عاشقان مست مهر از جام بلاء او، آرام خستگان از نام و نشان او، سرور عارفان از ذکر و پیغام او. نکو گفت آن شوریده روزگار که گفت:


مى‏خندد اندر روى من بخت من از میدان تو


کى خیمه از صحراء جانم بر کند هجران تو

آرام من پیغام تو وین پاى من در دام تو


بستان شده از نام تو بر جان من زندان تو

الْحی الْقیوم خداوندى زنده پاینده دارنده نوازنده بخشنده پوشنده، بهر سست و بودنى داننده، بتوان و بدریافت هر چیز رسنده، هر کس را خداوند و هر بودنى را پیش برنده و آشنایان مهر پیوند نور نام و نور پیغام، دلها را روح و ریحان و سرها را آرام، آفرین باد بر آن جوانمردان که از این حدیث بویى دارند و بسر این خوانچه لطف رسیده‏اند، تا چنان دیگران بطعام و شراب زنده‏اند، ایشان بنام و نشان آن دوست زنده‏اند و بیاد وى آسوده.


شبلى را گفتند طعام و شرابت از کجاست؟ گفت ذکر ربى طعام نفسى و ثناء بى لباس نفسى و الحیاء من ربى شراب نفسى. نفسى فداء قلبى فداء روحى، روحى.


نور چشمم خاک قدمهاى تو باد


جانى دارم فداى غمهاى تو باد

لا تأْخذه سنة و لا نوْم تقدیس و تنزیه ذات است، که وى جل جلاله برى از علات است، و مقدس از آفات است. خواب حال گشتن است و الله تعالى پاک از حال گشتن و حال گردیدن، دور از کاستن و افزودن، خواب عیب است و خداى از عیبها برى، خواب غفلت است و خداى از آفات و غفلات متعالى، خواب گردیدن حال است و خداى نه حال گردنه گردش پذیر، خواب شبه مرگ است و خداى زنده پاینده باقى.


قدیر عالم حى مرید


سمیع مبصر لبس الجلالا

تقدس ان یکون له شریک


تعالى ان یظن و ان یقالا

خداوندى که در ذات بى شریک است و در صفات بى شبیه و در قدر بى نظیر


در ذات لطیف تو حیران شده فکرتها


بر علم قدیم تو پیدا شده پنهانها

در بحر کمال تو ناقص شده کاملها


در عین قبول تو کامل شده نقصانها

له ما فی السماوات و ما فی الْأرْض مکونات و محدثات در زمین و در سماوات همه صنع وى و همه ملک وى، نه کسى منازع با وى، نه دیگرى غالب بر وى، غالب بر آن امر وى، نافذ در آن دانش وى، توان آن بعون وى، داشت آن بحفظ وى. از ابن عباس روایت است که گفت «الارضون على الثور و الثور فى سلسلة و السلسلة فى اذن الحوت و الحوت بید الرحمن عز و جل».


منْ ذا الذی یشْفع عنْده إلا بإذْنه آن کیست که پندارد که بى خواست او خود را کارى بر سازد، یا بى دانش او نفسى بر آرد، یا بى او باو رسد، فقد خاب ظنه و ضل سعیه.


پیر طریقت گفت: الهى پسندیدگان ترا بتو جستند بپیوستند، ناپسندیدگان ترا بخود جستند بگسستند، نه او که پیوست بشکر رسید، نه او که گسست بعذر رسید! اى برساننده در خود و رساننده بخود! برسانم که کس نرسید بخود.


اى راه ترا دلیل دردى


فردى تو و آشنات فردى

یعْلم ما بیْن أیْدیهمْ و ما خلْفهمْ هر چه در آسمان و زمین کسست و چیز همه آنم که حرکت و سکون ایشان اندیشه و خاطر ایشان خالق میداند، روش و جنبش ایشان مى‏بیند و بحقیقت آن میرسد، که همه از قدرت وى مى‏درآید و با حکم وى میگردد وى میداند که وى میراند، وى مى‏بیند که وى میکند، وى مى‏بندد که وى میگشاید.


پس او خدایى را شاید که نه واماند، نه درماند، نه فروماند. پوشیده‏ها داند و کار بر وى در نشورد، همه چیز پرداخته و همه کار ساخته، جز زانک آدمى انداخته، خردها در کار وى کند، وهمها از وى دربند، علمها و عقلها در قدر وى گم.


لا یحیطون بشیْ‏ء منْ علْمه إلا بما شاء وسع کرْسیه السماوات و الْأرْض نص قرآن است، و اشارت بجهت و مکان است، کرسى نه علم است که آن راه بیراهان است، تأویل جاهلانست، کرسى قدم گاه دانیم و این مذهب سنیان است، و بى تأویل و تصرف بجان باز گرفته و پذیرفته ایشان است. آن گه آیت مهر بر نهاد، بذکر جلال و بزرگوارى و عظمت و برترى خود گفت: و هو الْعلی الْعظیم


روى عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم «فى تسبیح الملائکة، سبحت السماوات العلى من ذى المهابة و ذى العلى، سبحان العلى الاعلى، سبحانه و تعالى»


علو و برترى الله دو روى دارد: یکى علو و برترى صفت، یکى علو و برترى فعل، آنچه صفت است از لیست لم یزل کان عاریا علیا، همیشه هست و بودنى، از همه چیزها برتر بکبریاء خود، وز همه نشانها برتر بقدر خود، وز همه اندازه‏ها برتر بعز خود، و آنچه فعل است برترى ذات است و علو مکانست، خود کرد و از خود نشان داد، بعد از آفرینش آسمان و زمین، بارادت خود نه بحاجت، که الله کار که کند بخواست کند نه بحاجت، که او را بکس و بچیز حاجت و نیاز نه، و او را شریک و انباز نه. خداوندا دلهاى ما از بدعت و ضلالت معصوم دار! و از شور و حیرت رسته‏دار! بمنک و فضلک.